زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نوزده
زمان ارسال : ۱۰۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
با آمدن طلاخانم، بساط بحث و شوخیشان جمع شد و یکتا به سؤالهای بیپایان طلا جواب میداد. از حال و روز مادرش میگفت، آوارگی پدرش و نبودن امیر!
ساعتی بعد بیشتر وسایل را به طبقهی بالا برده بودند و جز چند کارتن کوچک، چیزی در حیاط باقی نمانده بود. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم
00ای آرش چرا انقدر بی رحمه قلب منم درد گرفت چه برسه به مهوا